مدرنیزاسیون و هویت سیال شهری درایران معاصر
نویسندگان :
خلاصه :
چکیده
پدیده شهر و شهرنشینی یکی از مظاهر بنیادین دنیای مدرن است، که علاوه بر اینکه خود معلول شرایط خاص تاریخی و جغرافیایی بوده، علت بسیاری از پدیدههای دیگر در ساحتهای مختلف از زیستبوم و طبیعی گرفته تا فرهنگی و اجتماعی گردیده است. شهر مدرن، بهعنوان پدیدهای تاریخی، دارای ویژگیهای منحصربهفرد و تکینهای است، که در کنار ایجاد ظرفیتهای جدید برای زیست بشریت، مشکلات، تناقضات و نابسامانیهای فراوانی را در حیات زندگی اجتماعی انسان به وجود آورده است. این مسائل و مشکلات در قالب فرآیند مدرنیزاسیون در کشورهایی که تاریخان با این نوع سازهی اجتماعی بیگانه بودهاند، دوچندان شده و زمینه بروز ناهنجاریها و تناقضات جدیدی را فراهم کرده است.ایران نیز بهعنوان کشوری درحالتوسعه در معرض امواج از جا برکنده مدرنیته بوده، اما از نوعی متفاوت و بومی با آن درگیر شده است. نوسازی از بالا توسط دولتهای مختلف در قالب مدرنیزاسیون تحمیلی، مانع از شکلگیری مدرنیسمی متناسب با آن از پایین توسط جامعه شده، که نمود آن بهخوبی در سیاستها و مدیریت شهری و شهرسازی، نمایان است.در این پژوهش با روشی تحلیلی و همچنین تاریخی و با استناد به دادههای مرتبط، به نسبت رویکردهای غالب نوسازی در سه دوره اصلاحات ارضی، تعدیل اقتصادی و سیاستهای تودهگرا در ایران معاصر باسیاستهای شهری و هویت خواهیم پرداخت،و نشان خواهیم داد که نتایج اقدامات دولتهای معاصر را میتوان در بدشکلی و بدقوارگی شهرها هم در بُعد عینی و هم در بُعد ذهنی مشاهده نمود، که بازنمایی آن در صورتهای سیال و چندگانه آگاهی و معنایی کنشگران شهری قابلمشاهده است.
کلمات کلیدی: برنامه زندگی، زیست جهان، شهر مدرن، صورتهای آگاهی، عقلانیت ابزاری، مدرنیزاسیون و مدرنیسم
۱-مقدمه
شهر بهمثابه یک سازهی انسانی و تمدنی، همواره موضوع معرفتهای گوناگون علمی و پژوهشی بوده است. هر اپیستمه و دستگاه نظریای با برجسته کردن بُعدی از این پدیدهی اجتماعی، تعریفی از آن ارائه کرده و با توجه به سازوکار مفهومی خود و در نظر گرفتن تصویری ایده آل از آن، راهکارهای مختلفی برای مدیریت شهری پیشنهاد کرده است. تفاوتهای موجود در رویکردها و روشهای مختلف، خود را به شکلی بارز در تعاریفی که هریک از آنها از موضوع واحدی عرضه میکنند، نشان میدهد. جغرافیدانان، شهر را بخشی از سرزمین میشمارند. از این نقطهنظر شهر نوعی سر برافراشتن و همچون بلند شدن کوهی از زمین معنی میدهد. جغرافیای انسانی در دورهای متأخرتر شهر را بهمثابه گویاترین دگرگونی انسانی در محیط طبیعی و بخشی از نتیجهی عمومی رابطهی انسان با محیط طبیعی قلمداد کرده است. از طرف دیگر ظهور شهر، عنصری کاملاً جدید را در فرآیند تاریخی وارد کرد، که درنتیجه تاریخدانان جزء نخستین کسانی بودند که به مطالعهی پدیدهی تجمیع انسانها که در شهر به اوج خود میرسد، پرداختند. آنها عمدتاً به آن علاقه داشتند که توسعه تاریخی، این شکل جدید از زندگی اجتماعی را ازنقطهنظر ساختار و سازمان صوری آن، ترسیم کنند. ازاینرو بحث درباره منشأ شهر، توصیف شهرهای باستانی و دگرگونی آنها تا شهرهای جدید، سهمی قابلتوجه در ادبیات تاریخی را به خود اختصاص داده است. آمارشناسان، در زمانهای مختلف ناچار بودهاند شهر را تعریف کنند زیرا انجام همهپرسیها و تفسیر آنها نیاز به وجود واحدهای آماری مشخص داشته است. مهمترین روشهای آماری برای تشریح شهر عبارتاند از: تعریف پهنه استقرار شهر، تعداد ساکنان و … . اقتصاددانان بر آن بودهاند که در واکاویهای توسعه شهری، شهر را بهمثابه یک واحد اقتصادی در نظر بگیرند. شهر از این دیدگاه میتواند تبلوری از مرحله خاصی از توسعه اقتصادی در نظر گرفته شود. در این حالت ظهور شهر به صورتی تنگاتنگ با گذر از صنایع پیشهوری به صنایع ماشینی، تقسیمکار، بازار و مبادله همراه بوده است. اما یک تعریف جامعهشناختی از شهر باید این نکته را در نظر داشته باشد که چنین پدیده پیچیدهای را نمیتوان به صورتی قابلقبول تنها دریکی از این ابعاد و یا در چارچوب هر مجموعهای از مشخصات دلخواه تعریف کرد. شهر مسلماً یک گروه اجتماعی است که پهنه مشخصی را اشغال کرده و دارای ابزار فنی، نهادها، دستگاه اداری و سازمانی است که آن را از سایر گروهها جدا میکند. اما در این مجموعه از ساختمانها، خیابانها و مردم، جامعهشناس یک سازوکار روانی-زیستی مییابد. در نگاه او، شهر مجموعهای است از عملکردها، عادات مشترک، احساسها و سنتهایی که از خلال نسلهای متعددی از زندگی رشد کردهاند و مشخصه گونه خاصی از واحدهای فرهنگیاند. درون تمامیت بزرگی که شهر نامیده میشود، جامعهشناس، گروههای بسیار زیاد دیگری از مردم پهنهها را میبینند که نتیجه رشد و فرآیند پیوسته تغییرات و جابجاییها هستند و هرکدام از آنها دارای مشخصههای ویژه بوده و گونه خاص ساکنان خود را تولید میکنند. او گروههای حرفهای و فرهنگی متعددی را میبیند که علاقهمندیها و خصوصیات آنها ایشان را از یکدیگر جدا کرده اما با این وصف نسبت به عضویت خود در یک گروه بزرگتر مشترک بانام شهر، آگاهی دارند و در زیست شهری مشارکت میکنند. ازنقطهنظری دیگر، شهر نهادی است که ساختارهایش و درنتیجه خودش را تااندازهای مستقل از اهالیاش، رشد داده و حفظ میکند، زیرا عاملی است که در پاسخ دادن به برخی نیازهای اساسی که نهتنها به ساکنان محلی آن، بلکه همچنین به پهنهای گستردهتر و وابسته به آن تعلق دارد. به نظر لویس ویرث، بهطورکلی میتوان شهر را بهمثابه محصول سه فرآیند اساسی تلقی کرد: فرآیندی زیستشناختی، فرآیندی اقتصادی، و فرآیندی فرهنگی که در میان کنشگران اجتماعی عمل میکنند تا گروهها و رفتارهایی متمایز از پیرامون روستایی به وجود بیاورد(ویرث، ۱۹۲۵). اما خود شهر در گسترهی تاریخ و نقاط مختلف جغرافیایی اشکال، انواع و کارکردهای مختلفی در حیات زیستی و اجتماعی انسان داشته است. بهطورکلی میتوان سه دورهی اصلی را برای گسترش شهر در انواع مختلف آن در نظر گرفت. در دوره اول در حدود ۵ تا ۶ هزار سال پیش در بینالنهرین و مصر و سپس در هندوستان و چین، شهرهای زراعی به وجود آمد که بهسرعت تبدیل به دولت-شهرها گردیدند و مناطق گستردهای را زیر سلطه خود گرفتند. این شهرها در کنار رودخانهها با بهره بردن از اقلیم مساعد و گرم امکان افزایش تولید کشاورزی و انباشت آن را فراهم کردند و منجر به تقسیمکار و قشربندی اجتماعی و تشکیل دولت شدند. دوره دوم از نیمه قرن هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم با انقلاب صنعتی و انقلابهای اروپایی همراه بود و شهرهای صنعتی این قاره به وجود آمدند. این شهرها براساس منطق سرمایهداری جدید و فنّاوری صنعتی به مهاجرت گسترده روستائیان بهسوی خود دامن زدند و شهرنشینی را به شکل غالب زندگی انسانها در کشورهای توسعهیافته بدل کردند. دوره سوم شهرنشینی پس از جنگ جهانی دوم و با عمومیت یافتن نظام جهانی، ابتدا براساس نظام دوقطبی و سپس از دههی ۸۰ به اینسو براساس نظام چندقطبی سرمایهداری جهانی، به صورتی غالب در سراسر جهان شکل گرفت که دو محور اصلی آن بازار جهانی، مبادلات اقتصادی و دولتهای ملی و نهادهای فراملی متکی بر اتحادهای آنها بودند (فکوهی، ۱۳۸۹). در آغاز قرن حاضر، شهرنشینی نهفقط شکل غالب در میان اکثریت جمعیت کره زمین است، بلکه روند عمومی آن گویای برگشتناپذیر بودن این فرآیند و از میان رفتن تدریجی اما قطعی سایر اشکال زیستی است. اما در طول برهههای مختلف تاریخ بشریت، این انواع شهرهای پدید آمده از محدودیت زمانی و مکانی خود عبور کرده و در نقاط دیگری که تاریخان با این اشکال بیگانه بودهاند، نفوذ و گسترشیافتهاند. این مسئله مشکلات و تغییرات فراوانی را در این مناطق ایجاد کرده و زمینه تحولات دیگری را در عرصه اجتماعی-فرهنگیفراهم کرده است.
طرح مسئله
دوران مدرن بهعنوان دورهای تاریخی در برابر دورهی ماقبل خودش، براثر تحولات و فرآیندهای درونی و اجتماعیای همچون تغییر تصور انسان از عالم و جایگاه او، براثر کشفیات علوم فیزیکی، صنعتی شدن امر تولید و بهتبع آن نوع جدید روابط اجتماعی و طبقاتی، رشد سریع و غالباً شدت یافته مناطق شهری، رشد گسترده قدرت دولت-ملتها، گسترش مبارزات و جنبشهای تودهای در مقابل قدرتهای غالب جامعه مدرن و گسترش نوسانات عمیق بازار جهانی سرمایهداری، به وجود آمده، که نتیجتاً چنان گردابی را ایجاد کرده که این جامعه را (جامعه مدرن) در حالت شدن یا صیروریت دائمی نگهداشته است. این فرآیندها را جملگی میتوان مدرنیزاسیون نامید. این فرآیندهای تاریخی-جهانی به طیف بس متنوعی از خیالها وایدهها دامن زدهاند که جملگی میکوشند مردان وزنان را بهبه سوژهها(فاعلان) و ابژههای(موضوعات) مدرنیزاسیون بدل سازند، و به آنان قدرت تغییر جهان را اعطا کنند- همان جهانی که در کار تغییر آنان است- تا شاید از این طریق از دل این گرداب گذر کرده و آن را از آن خویش سازند. این خیالها و ارزشها، به صورتی کلی و نهچندان دقیق، تحت نام مدرنیسم دستهبندیشدهاند (برمن، ۱۳۸۹). به اعتقاد گیدنز مهمترین ویژگیهای مدرنیته عبارتاند از: شتاب دگرگونیهایی که این دوره را به حرکت درمیآورد، پهنهی وسیع این دگرگونیها و ماهیت جوهری و ذاتی نهادهای به وجود آمده (گیدنز، ۱۳۸۵). گسترش این دگرگونیها و توسعه ساحت فکری و نهادی مدرنیته به سایر مناطقی که تاریخان با مدرنیته بیگانه بودهاند، موجب آن شده است که هر واحد اجتماعی تجربه ویژه و منحصربهفردی در برخورد با این پدیدهی تاریخی داشته باشد. در برخی از این مناطق مدرنیزاسیون از بالا، توسط پادشاهان و سلاطین مطلقه تجددخواه، زمینه پیدایش نهادهای مدرن را در این مراکز بطورایجابی به وجود آورد. این نوسازی عمدتاً در مقابل نهادهای سنتی و مدنی این کشورها بوده و موجب پیدایش تعارضات شدید اجتماعی شده است، زیرا این نهادهای مدرن ازیکطرف با محیط مقصد از جنبههای مختلف در تضاد بوده و بسط خود را در گروی نابودی آنها میبیند و از طرف دیگر تحمیل این نهادها از بالا مانع شکلگیری نهادهای جدید در این کشورها شده است. عمدتاً بعد از دورههای طولانی درگیری و تضاد مابین نیروهای مختلف در درون این کشورها، از دل عقبماندگی و توسعهنیافتگی،مدرنیسم و ساحتهای فکری و فرهنگی آن بهطور متأخر از پایین شکل میگیرد که آنهم در بیشتر موارد، از جانب همین حاکمان بهعنوان تهدید، سرکوب و نابود میشود. شهر مدرن بهعنوان یک از مظاهر بنیادی مدرنیته با ویژگی دوگانه ذکرشده نیز در قالب این تحلیل قرار میگیرد. با رشد صنایع و افزایش نیاز برای نیروی کار در کارخانههای بزرگ، مهاجرتهای تودهای از روستاها به شهرها بهعنوان یگانه جایگاه و فضای اقتصادی نوین، ساختارهای زندگی اجتماعی تغییر کرده و خود به ایجاد سازم آنها و روابط اجتماعی جدیدی دامن زده است. در این حالت مفهوم فضا برای کنشگران اجتماعی بهکلی تغییر میکند. در عصر جدید، شهر بهعنوان عرصه اقتصاد پولی و تجارت، موجبات کالایی شدن و شیءت همه عرصههای هستی آدمی را فراهم ساخته است. همهچیز براساس ارزش مادی و پولی آن سنجیده میشود و همین مسئله موجب سیطره بعد عقلانی و حسابگری انسان در تمام ابعاد زندگیاش میشود (زیمل، ۱۳۹۲). گرچه ویژگیهای مختلفی به شهرهای مدرن و انواع آن نسبت دادهاند، اما به نظر فرانسوا اسکلر میتوان برحسب سه مدرنیته سه نوع شهر مدرن را نیز تشخیص داد. شهرها با رنسانس و آغاز دوران مدرن شاهد نخستین انقلاب در خود بودند(انقلاب مدرنیته اول). همین شهرها سپس با انقلاب صنعتی و پویاییهای اقتصادی، اجتماعی، فناورانه، و سیاسی، انقلاب دومی را تجربه کردند(مدرنیته ثانویه). بدین ترتیب صنایع و فروشگاههای بزرگ شهرها را در دست خود گرفته و آنها را دگرگون کردند و در این راه از قدرت نوآورانه ماشین بخار، برق و موتور احتراقی بهره بردند، به صورتی که نهفقط ابعاد شهرها، شکل و ساختار اجتماعی فنی آنها و شیوههای زندگی در آنها بلکه همچنین چارچوبهای مفهومی و کارکردهایشان تغییر کردند. اما امروزه با مواجهشدن با انقلاب ارتباطات و جهانیشدن سازمانیافتگی جدید تولیدی و تجاری در مقیاس فراملی شکلگرفته است. به نظر اسکلرمادرشهری شدن، فردیت یافتن فضا/زمانهای شهری، و همبستگی بازنمایی شده، سه تحول بزرگ ساختاریاند که در قلب پویایی مدرنیته جای دارند و مسئله ظهور یک تمدن جدید شهری را برمیانگیزند(فرانسوا، ۲۰۰۰).
به نظرها روی شهرنشینی یکی از جنبههای محیط مخلوق است که در اثر گسترش سرمایهداری صنعتی به وجود آمده است و فضا در آن دائماً تجدید ساخت پیدا میکند، که این موجب سیالیت در برداشت از فضا شده و نمود آن در تعقیب مکان در شهرها براساس سودآوری اقتصادی و یا جذابیتهای مصرفی است(گیدنز، ۱۳۹۰). ا در نظر گرفتن شهر بهمثابه واقعیتی معنایی و نمادین، نوعی پیوستگی زمانی/ مکانی در شهر به وجود میآید که از خلال آن معانی تبلور مییابند. هر یک از عناصر شهری اعم از انسانها، گروهها، رابطهها، فضاها، اشیاء و … میتوانند بهمثابهی نشانههایی معنادار و قابل تفسیر در نظر گرفته شوند، که شبکههای معنایی کمابیش گستردهای را میسازند. انسانها درون این شبکهها به حیات اجتماعی خود ادامه میدهند و همانگونه که خود بهمثابه نشانه تفسیر میشوند، سایر نشانهها را نیز تفسیر میکنند و براساس این کنشهای نمادین است که میتوانند حضور خویش را در شهر احساس و به یک معنی خود را در شهر هدایت کند [(فکوهی، ۱۳۸۹). دراینبین بازنمایی ایجادشده بهعنوان کاربرد زبان، نشانهها، و تصاویر که نماینده یا معرف چیزها هستند، در ایجاد معناها برای کنش گران اجتماعی و درنتیجه شکلگیری واقعیات اجتماعی حائز اهمیت است. درواقع تولید معنا به دو نظام بازنمایی متفاوت، ولی مرتبط بستگی دارد. یکم، مفاهیمی که در ذهن شکل میگیرند و به شیوه یک نظام بازنمایی ذهنی عمل میکنند و جهان را در قالب مقولات معنادار دستهبندی و سازماندهی میکنند. اگر مفهومی برای چیزی داشته باشیم، میتوانیم بگوییم که معنای آن را میدانیم. ولی ما نمیتوانیم بدون نظام دوم بازنمایی، یا همان زبان، این معنا را منتقل کنیم. زبان عبارت است از نشانههای سازمانیافته در قالب روابط گوناگون. ولی نشانهها فقط زمانی میتوانند رساننده معنا باشند که رمزهایی داشته باشیم که به ما امکان دهند تا مفاهیم خود را به زبان تبدیل کنیم. این رمزها برای معنا و بازنمایی بسیار مهماند. البته آنها در طبیعت وجود ندارند، بلکه محصول قراردادهای اجتماعیاند. آنها بخش مهم فرهنگ مایا نقشههای معنایی مشترک ما هستند که، در جریان عضو فرهنگ خود شدن، میآموزیم و ناخودآگاه درونی میکنیم. (هال، ۱۳۹۱). در مقام انسان بودن یعنی زیستن در یک جهان؛ زیستن درون واقعیتی که نظم داده میشود و به زندگی معنا میبخشد. همین خصوصیت بنیادی هستی آدمی است که اصطلاح زیست جهان درصدد بیان آن است. این زیست جهان، هم ازنظر منشأ و هم به لحاظ بقای صیانت خود، اجتماعی است: نظم معنایی عرضهشده آن برای زندگی انسان، بهطور اجتماعی برقرار میشود و براساس توافق جمعی ادامه مییابد. برای فهم کامل واقعیت کامل روزمره هر گروه انسانی، تنها درک نمادها یا الگوهای ویژه کنش متقابل برآمده از موقعیتهای فردی کافی نیست. افزون بر آن، باید ساختار معنایی فراگیری را نیز فهمید که این نمادها و الگوهای خاص درون آن شکلگرفته و معانی مشترک خود را که بهطور اجتماعی پدید آمده از آن میگیرند. درنتیجه فهم زیست جهان اجتماعی، برای تحلیل جامعهشناختی موقعیتهای انضمامی، بسیار مهم است(فکوهی، ۱۳۸۹). در این ساحت معنایی است که واقعیت اجتماعی برساخته شده و در مرحلهی بعد، خود منشأ معنا دهی و شکلدهی کنش اجتماعی میشود.
فرآیند شهری شدن در کشورهای درحالتوسعه، روندی کاملاً محسوس بوده و شکلی بسیار اسفبارتر و شتابزدهتر از فرآیند مشابه آن در تاریخ کشورهای صنعتی غرب داشته است. در جهان سوم، انفجار جمعیت شهری را میتوان ناشی از رشد پیشبینینشده و ناهمگون جمعیت مسکونی شهرها که براساس مهاجرت روستائیان به شهرها به امید یافتن شرایط مناسب فعالیت اقتصادی، دانست. اما این کشورها با مشکلات ساختاری متعددی و بهنوعی با پدیده تحول بسیار شتابزده جامعه کاملاً مبتنی بر کشاورزی به جامعه شهری استوار بر صنعت روبهرو هستند. نتیجه این دگرگونی شتابزده اغلب بهصورت میزان بالایی از بیسامانی اجتماعی دیده میشود. در این حالت افراد با ورود به شهر تمام روابط و پشتیبانی اجتماعی و خانوادگی خود را ازدستداده و اغلب خود را ناتوان و تنها احساس میکنند. از طرف دیگر برخلاف غرب، رشد در شهرهای کشورهای درحالتوسعه نتیجه رشد از درون و از جانب بخش خصوصی نبوده بلکه ناشی از مهاجرت فزاینده روستاییان درنتیجه نبود امکانات کامل روستایی بوده است. اکثریت حکومتهای جهانسومی فاقد پول و منابع کافی برای تشویق و مدیریت رشد شهری در معیارهای گسترده هستند(آبراهامیان، ۱۳۹۵). کارآمدی، عدم تخصص، به همراه رشد شدید جمعیت خصلت سیالیت گستردهای را در ساحت شهری در این کشورها ایجاد کرده، که همانطور که اشاره شد درنهایت باعث سیالیت و چندگانگی در کنشها و تعاملات زندگی روزمره اجتماعی و همچنین صورتهای سیال معنایی و بهتبع آن تغییرات وسیع در شکل و برساخت واقعیت اجتماعی میشود.ایران نیز از این قاعده مستثنا نبوده و یک بررسی تاریخی در دوران معاصر، میزان و گستره تغییرات را در شهر و شهرنشینی، نشان خواهد داد. نوسازی از بالا در دوران پهلوی اول و همچنین اصلاحات ارضی در دوران پهلوی دوم و همچنین برنامه تعدیل اقتصادی در دوران پس از جنگ تحمیلیایران و عراق و سیاستهای دولتهای معاصر، همه موجب تغییرات وسیع در شهرنشینی و درنتیجه بر تعاملات اجتماعی ناشی از آن تأثیر گذاشته است. سیاستهای شهری این دولتها تابع رویکرد اصلی آنها در نوسازی کلان ایران بوده است، نوسازیای که عمدتاً بر مبنای یک الگوی توسعه بیرونی و غربی بر شرایط بومی تحمیل میشد. پیامد عملی این سیاستها در توسعهیافتگی اندک و نامتوازن شهرها، عدم مشارکت مدنی در مدیریت شهری، عدم تعلق و مسئولیت شهروندان به شهر و محل زندگی خود، نسبی و کالایی شدن فضاهای شهری و سیالیت مصرفی آن در قالب مُد شدن لحظهای منطقهای از شهر برای گذران اوقات فراغت، عدم وجود برنامههای کلان و همهجانبه مدیریت شهری، عدم توسعه شهر براساس نیازهای واقعی شهروندان، مشکلات کلان و فراوان در مدیریت شهری، مشکلات ترافیکی و حملونقل درونشهری، معماری نامناسب و ناهماهنگ شهری و… است. چگونهایم تناقضات و تضادها و بینظمیها در دورههای مختلف تاریخ معاصر ایران توسط سیاستهای کلان شهرسازی، ذیل روند نوسازی،موجبات برداشتهای مختلف و متناقض از شهر بهعنوان یک فضای فرهنگی و معنایی را از جانب شهروندان ایجاد کرده؟ و این امر چگونه خود را در صورتهای سیال معنایی بروز داده و زمینه بروز تعارضات و درگیریهای فراوان را مابین خود شهروندان و همچنین رابطه با مسئولان شهری به وجود آورده است؟ و چگونه این سیالیت و چندگانگی و تعاملات ناشی از آن خود در یک دور کامل، موجب تشدید و وخیمتر شدن علل ایجاد این مسائل میشوند؟
در این پژوهش با روشی تحلیلی و همچنین تاریخی و ثانوی، با توجه به اطلاعات و آمارها و مطالعات موجود در این حوزه در دورههای مختلف، به بازخوانی رویکردهای کلان سیاستگذاری در حوزه شهری در سه دوره پهلوی، سازندگی و دوره سیاستهای تودهگرا به پیامدهای این رویکردها بر برساخت الگوهای هویت شهری اشاره خواهیم کرد.
شهر و شهرنشینی در ایران معاصر
انقلاب مشروطه نقطه عطفی در تاریخ اجتماعی شهر و شهرنشینیایران است. از این دوره نظاموظیفه و تسلط حکومت قبیلهای که در طول تاریخ بر ایران حکومت داشته، روبه انحطاط میگذارد. این نظام سنتی دیوانی که مرکز حکومت خود را در شهرها ولی مرکز قدرت را در خارج از شهر و در درون قبایل مستقر ساخته بود، با ظهور نهضت مشروطه بهتدریج از تکاپو افتاده و ریشههای قدرت و حکومت در شهرها استقرار مییابد. جامعه شهری و شهرنشینان و بورژوای شهری بهعنوان عوامل حکومتی و قدرت درصحنه سیاسی کشور ظاهر میشوند. اقشار مختلف جامعه شهری با پیدایش قشر جدیدی از طبقات بورژوای شهری و با تکیهبر سرمایهداری و تجارت خارجی، فاعلیت اقتصادی و استقلال بیشتری را نسبت به جوامع روستایی و بالأخص جوامع عشایری پیدا مینماید. به همین دلیل است که اغلب مبارزات ضد مشروطه با تحریکات خارجی از درون جوامع غالباً غیرشهری و از درون این طوایف آغاز میشود (نظریان، ۱۳۹۱). اما اوج روند مدرنیزاسیون و اهمیت یافتن شهر را میتوان در دوران سلطنت پهلویها مشاهده نمود. استقرار حکومت رضاشاه و برنامههای او برای نوسازی و استقرار روابط سرمایهداری در جامعه ایران موجب ایجاد تغییرات فراوانی در شهر و شهرنشینی شد.این تغییر با عناوین مختلف تجددطلبی، مدرنیسم و تجددگرایی در حیات ملی و شهرنشینی ظاهرشده و سرمنشأ کلیه تحولات اقتصادی- اجتماعی قرن حاضرشده است. شروع تحولات شهرسازی و شهرنشینی به مفهوم جدید آن تا حد زیادی مربوط بهعین دوره از تاریخ است. تغییر در بنیادهای اقتصادی اجتماعی شهرها در پیوند بانظمی که از گذشته شروعشده بود با تفکر مدرنیزاسیون بهتدریج شدت یافت(حسامیان و همکاران، ۱۳۸۸). شهرها بهعنوان کانون عمده جذب و انتقال این درآمدها در سطح ملی تبدیل شدند. به دنبال جهتگیری اصلی برنامهریزی بهسوی گسترش زیرساختهای صنعتی و اقتصادی و سرمایهگذاری در شهرها بهتدریج بنیانهای اقتصادی شهرها و عملکرد آنها دگرگون شد. به این طریق توجه روزافزون به شهر و شهرآرائی، شهر را در نظام سیاسی-اداری کشور برجسته و نمایان جلوه داد. باوجوداین، توسعه فضایی ناشی از این دگرگونیها در شهرها بسیار کند تحققیافته، ولی شهرها تغییرات بنیادی در ساختار و محتوای خود را یافتند. شهرها ضمن تغییر بافت قدیم، بافت و اتمسفر تازهای را به صورتهالهای در اطراف خود پیدا کردند(نظریان، ۱۳۹۱). با تمرکز سرمایه در درون شهرها بهتدریج اختلاف سطح درآمد بین شهر و روستا افزایش یافت. انجام اصلاحات ارضی در پهلوی دوم پس از رکود چندساله در فرآیند مدرنیزاسیون، مناسبات کهن اربابورعیتی را درهمریخته و موجب مهیا شدن زمینه لازم برای یکپارچگی بازار داخلی، نفوذ تولیدات صنعتی در روستا ذخیره نیروی اضافی روستا برای صنایع درحالتوسعه شهری شد. مجموعه این عوامل موجبات مهاجرتهای وسیعی را از روستاها به شهر را فراهم آورد. در چنین حالتی شهرها در دو جهت دچار دگرگونی شدند: جریان سرمایهها به دگرگونی سریع عملکرد شهرها در جهت مدرن شدگی هرچه بیشتر منجر شده و از طرف دیگر موج عظیم مهاجران، حاشیهنشینی را در اطراف شهرها به وجود آورد و نتیجتاً شهر به گسترش همهجانبه و توسعه فضایی خود دست زد. هجوم روستاییان ساختار شهر را در تمام سطوح آن متناقض نموده و بالاخره ناهماهنگی و دوگانگی را در ساختار فیزیکی، اقتصادی و اجتماعی شهرها به وجود آورد. بدین ترتیب دوران رشد شهرنشینی آغازشده و نتایج آن بهصورت شهرنشینی مشکلزا و آسیب محور نمایان گردید. توسعه روابط سرمایهداری در بطن یک اقتصاد تکمحصولی متکی بر صادرات نفت سبب در حاشیه قرار گرفتن بخش کشاورزی، مهاجرت وسیع روستائیان و رشد سریع شهرها هم در تعداد و هم در ابعاد شد (نظریان، ۱۳۹۱). بازتاب فضایی رشد شتابان شهرنشینی بهصورت افزایش تعداد نقاط شهری در یک دوره سیساله(۶۵-۱۳۴۵) به ۳ برابر آن و افزایش تعداد جمعیت در این فاصله زمانی به ۵/۴ برابر ظاهرشده است. درصد شهرنشینی در این فاصله زمانی از ۵۰ درصد کل جمعیت کشور تجاوز کرده و ۳/۵۴ درصد کل جمعیت کشور رسیده است. روند افزایش جمعیت شهرها علیرغم انقلاب اسلامی و دگرگونی در وضع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از تکاپو بازنایستاد و با سرعت فزایندهای به رشد خود ادامه داد و در یک دوره ۱۳ ساله (۱۳۷۰) رقم جمعیت شهری به ۵۸ درصد کل جمعیت کشور افزایش یافت(همان، ۱۳۸۵). از طرف دیگر شروع و ادامه جنگ تحمیلی نیز این جریان را سرعت بخشید. جابجایی جمعیت از مناطق جنگزده به نواحی امن و مهاجرین خارجی بخصوص مهاجرین افغانی نیز ازجمله عواملی بودند که در این دوره به شهرنشینی سرعت بخشید و رشد سالانه جمعیت شهری را به میزان ۱/۷ رساند. بعد از جنگ و سیاست سازندگی نواحی جنگزده به همراه اجرای سیاست تعدیل اقتصادی این روند را تسهیل و تشدید نمود زیرا این برنامه توجه زیادی به توسعه واقعی بخش کشاورزی نداشت و تمرکزش بیشتر بر بخش صنعت و تجارت بود. اجرای این سیاست در کشور موجبات ناامنیها و آشفتگیهای فراوان اقتصادی را ایجاد نمود که خود این مسئله مهاجرت بیشتر به شهرها و بخصوص شهرهای بزرگ که تا حدودی امکان فعالیت امن اقتصادی را در خود داشت فراهم نمود.این شرایط موجب پدید آمدن طبقات و اقشار جدید اجتماعی گشته و شکاف جدیای بین این اقشار چه ازنظر اقتصادی و چه ازنظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایجاد نمود، که ساحت اجتماعی کشور تا سالها بعد تحت تأثیر آن بود.
بدقوارگی شهری، وسیالیت و چندگانگی آگاهی
همانگونه که گفته شد ایران کشوری بوده است مبتنی بر اجتماعات و قبیلهای،روند تبدیل این نظام اجتماعمحور یا گمان بافتی بهنظام جامعه شهری محور یا گزل شافتی بیش از آنکه محصول و برآمده از تحولات درونی جامعه ایران باشد، محصول نهادهای بالنسبه فرا اجتماعی بوده است.روند نوسازی در ایران نقاط عطف بنیادینی در نسبت با رویکردهای کلانشهری داشته است. از شکلگیری دولت-ملت در ایران در مدرنیزاسیون ایجابی رضاخانی، اصلاحات ارضی محمدرضا پهلوی؛تعدیل ساختاری در دولت سازندگی درنتیجه برنامهریزیهای تکنو کرات لیبرال آن و مدرنیسم متأخر آن در قالب توسعه سیاسی؛و رویکرد شبه پوپولیستی همه نمونههایی از این نقاط عطف بوده است. به هر سوی ضعف برنامهریزی مشارکتی و فقدان مدیریت دموکراتیک در تاریخ ایران به هر علت یا دلیلی که باشد شکلگیری شهرهای نامتوازن و بدقواره را چه از حیث مادی،کالبدی و چه از حیث معنایی و فرهنگی موجب شده است.ازآنجاکه مفهوم توسعه و پیشرفت هنگامیکه به ایران هجرت کرد، خواسته و ناخواسته از بنیانهای نظری و عملی خود تکهبرداری گردیده بود و در آن سطح مدرنیته تنها به معنای توسعه و پیشرفته صرف صوری در قالب یک دولت مدرن پیشرو تلقی شده بود، که میبایست در متن تاریخی روند پیشرفته را بر دوش بکشد. این مفهوم از دولت با اضافه شدن درآمدهای کلان نفتی، بهعنوان یگانه نهاد مقتدر، مهمترین بازیگر عرصه اجتماعات گردید. همه عرصه عمومی از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ و آموزش عالی در پرتو این قدرت مرکزی معنا میگرفت.این شکل از رابطه دولت و ملت فرمی جدید از رابطه خدایگان و بنده یا ارباب رعیت را ایجاد نمود و بر همین مبنا دولتها فارغ از حضور و مشارکت مردم دست به برنامهریزی و عمل میزدند.ازآنجاکه هر دولت یا فردی که در مقام آمریت جای میگیرد خیر همگانی را بر مبنای نظر و دستگاه اخلاقی -ایدئولوژیک خود تعریف میکند و نظر و حضور جامعه را در نظر نمیآورد،جامعه نیز مشارکت را نمیآموزد و درنتیجه در ساحت اجتماعی و فرهنگی دموکراتی زه نمیشود، بنابراین جامعه کوتاهمدت، دولت کوتاهمدت و در بالطبع شهر بدقواره، بدریخت و ناموزون شکل میگیرد.در شهر مذکور که رویکرد، رویکرد توسعه عقلانی از بالاست شهر بهمثابه قفس آهنینی میشود که ماکس وبر جامعهشناس آلمانی آن را بهعنوان یکی از مهمترین دغدغهها و بغرنجهای خود توصیف میکند. وبران نکته را بسیار آشکار بیان میکند که سرمایهداری مدرن ازنظر صوری دستگاهی بسیار عقلانی است. به نظر او این عقلگرایی مدرن غربی سبب شده، سرمایهداری قفسی آهنین شود که در آن کالاهای مادی، قدرتی تام و قطعی بر زندگی انسانها بهدقت آوردهاند. علت این زندانی شدن در قفس، دو دلیل دارد:نخست، از دست رفتن آزادی فردی؛ اغلب مردمگریزی ندارند مگر زیستن بر طبق احکام قطعی نظام سرمایهداری.دوم، پیروزی و چیرگی تقریباً تام و تمام ارزشهای مادی؛ وبر هرگز دست از حمله به لذت پرستی یا فایدهگرایی و یا مصرفگرایی، برنداشت(لسناف، ۱۳۸۷). شهر مدرن بهمثابه یکنهاد دیوانسالار فرض میشود که میتوان این شهر مدرن و بدقواره را همچون یکنهاد بدقواره به چالش کشانید. بوروکراسی بهاندازه ماشین برای اقتصاد مدرن اهمیت دارد و شهر بهاندازه خیابان،جاده و اتوبان برای این ماشین. زیرا سرمایهداری برای موفقیت در بازار، ناچار است بر پایه کار آیی، محاسبهپذیری، پیشبینینشده و کنترل، تصمیمگیری کند.جامعه صنعتی زمانی که به حرکت درآمد، دیگر نیازی به اتکای بر اخلاق پروتستان نداشت. بهجای آن، جامعهای که تولید ماشینی و سازمان بوروکراتیک بر آن حاکم است، پویایی درونی خود را پدید میآورد. مکانیزه شدن و بوروکراتیک شدن همزمان، نظام اقتصادی فوقالعاده مولدی را ایجاد میکند و فراوانی مادیای را پدید میآورد که در دورههای پیشین، تصورناپذیر بود. در همان حال، این دو پدیده در ساختن قفس آهنین همداستان میشوند(کیویستو، ۱۳۸۰). شهر بدقواره آنچنانکه گفته شد مبتنی بر نظام تخصیص اجتماعی است که به ازخودبیگانگی، بیعدالتی و حاشیهنشینی منجر میشود در حالیکهایدههای خودمحورانه روشنگری بر سه مفهوم خیر،آزادی و جاودانگی مبتنی بود. هدف اصلی روشنگری آزاد کردن انسان از اختناق سیاسی و بدبختی اقتصادی و مادی بوده است. ولی روشنگری خود تبدیل به اسطورهای شده است که همراه با بدبختی و فلاکت است. از منظر آدورنو و هورکهایمر پروژه عقلانی روشنگری به تسلط تکنولوژی برجهان و اسیر و بنده شدن فرد در نظامهای توتالیتر منجر شده است[(جهانبگلو، ۱۳۸۴). جامعه بدقواره و سیال شهری در ایران،از یکسو برآیند و دقیقهای از بوروکراسی برونزا است و از سوی دیگر خود محرک ومقوم این بوروکراسی است.بنا بر همین گزاره مدرنیزاسیون بوروکراتیک،بدقوارگی شهری و سیالیت معنایی و هویتی را موجب میشود و از سوی دیگر همین شهر سیال به دلیل امتناع امر ارتباطی و معنایی بوروکراسی بیمار را تشدید میکند. این رابطه تبدیل به ارتباطی دیالکتیکی و هم نهادینه میشود که سنتز آن سیالیت هر چه بیشتر معنا و هرجومرج هویتی و زیست جهانی است.در این روند،سازوکار تهنشست فرهنگ در شهر مختل شده و هویتهای سازنده شکل نمیبندد.عدم فراشد فرهنگی هویتهای بیمار،سیال و منزوی رابرمیسازد که هرروز بیشتر و شدیدتر حیات ذهنی-روانی و مادی انسانها را تهدید میکند.
پدیده اصلاحات ارضی در ایران یکی از نمونههای مدرنیزاسیون برونزا و از بالاست که سعی در عقلانی سازی سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی روستاها داشت.اقدامی که شاید به جرات بتوان گفت خواسته یا ناخواسته شهر بدقواره مدرن در ایران را ایجاد کرد.میل فزاینده پهلوی دوم به نوسازی سریع و تبدیل ایران به یکی از قطبهای دنیای مدرن، در کنار وابستگی سیاسی و اقتصادی به جهان استعماری، او را بر آن داشت تا با تکیهبر الگوهای نوسازی وارداتی همچون الگوی اصلاحات اراضی با تکیهبر اصل چهار ترومن به نابودی الگوی مالکیت در روابط کشاورزی و درنتیجه کل ساخت اجتماعی و اقتصادیایران دست بزند(حجت، ۱۳۸۵). مهاجرت روستاییان به شهرهای بزرگ بالأخص تهران و رویکرد نوسازی یکسویه و شتابنده دولتی در شهرها حاشیهنشینی، فقر، فحشا، نزول سرمایههای فرهنگی- اجتماعی، ازهمگسیختگی اجتماعی -فرهنگی، بر باد رفتن میراث فرهنگی و سنتی را در میان کنشگران جدید شهری موجب گردید. پس از انجام اصلاحات ارضی، رشد سرمایهداری با سرعت و شتاب بیشتری به حرکت درآمد. اما این رشد نتوانست موجبات توسعهی اقتصادی در بخشهای گوناگون بهویژه بخش کشاورزی را به بار آورد.با اجرای اصلاحات ارضی، وضعیت جامعه ایران به گونهایی دیگر شد. شهرها گسترش فراوان یافتند، روستاهای زیادی از سکنه خالی و بسیاری نابود شدند. در این رهگذر فشار زیادی بر شهرهای بزرگ ایرانی، بهویژه تهران وارد شد، درنتیجه هنوز دو دهه از این اصلاحات نگذشته بود که ما شاهد بحران سیاسی متعددی در کشور بودیم.شهرهایی مانند تهران در سالهای دههی پنجاه بیش از سه میلیون جمعیت داشت که امروزه میزان آن به ۱۴ میلیون نفر رسیده است.این جمعیت از شهرها و روستاهای دور و نزدیک به تهران مهاجرت کردند.از سوی دیگر این مهاجرین نحوهی زندگی در این شهر را نمیدانستند. یعنی در حقیقت شهروند نبودند و فقط ساکن بودند که بافرهنگهای محلی در حاشیههای شهر با هزاران مشکل و آسیب زندگی میکردند و بر همین اساس هم شاهد ناآرامیهای اجتماعی ناشی از برخورد خردهفرهنگها بودیم. پیدایش انواع نابرابریهای فضایی و پیدایش انواع نابرابریهای اجتماعی و مفاهیمی همچون پایینشهر و بالای شهر محصول این دوره است. البته میباید گفت که روند مهاجرت در سالهای اولیهی اصلاحات ارضی دارای سرعت بالایی نبود. به گونهایی که نرخ مهاجرت در دورهی ۱۳۵۴-۱۳۴۲ خورشیدی حدود ۶/۱ درصد بوده است. یعنی سالیانه حدود ۲۷۰۰۰۰ نفر از روستاها به شهرها مهاجرت میکردند و درعینحال هرسال ۳۰۰۰۰۰ نفر در اثر زادوولد بر جمعیت روستاها افزوده میشد.جالب است بدانیم که بیشترین میزان مهاجرتها در کل جابهجایی که صورت گرفته است تا سال ۱۳۴۳ حدود ۶/۱ میلیون نفر (۳۸ درصد از کل مهاجرین و تا سال ۱۳۵۶ حدود ۵۰ درصد کل مهاجرین کشور جذب تهران و استان مرکزی شدهاند.)(تجدد، ۱۳۸۷).
در بیان اهمیت اینفراگرد همین بس که اکثریت قریب بهاتفاق نظریهپردازان اجتماعی این مسئله را بهمثابه دقیقه و لحظهای تاریخی- اجتماعی در وقوع انقلاب اسلامیایران دانستهاند و این انقلاب را حرکت حاشیهها به سمت مرکز شهری خواندهاند(بیات، ۱۳۹۱). نشانههای این سیالیت و بدقوارگی در فاصله سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ را میتوان در ادبیات، فیلم و سایر بازنمودهای اجتماعیایران پی گرفت. فیلمهای همچون قیصر، گوزنها،کندو، دایره مینا و… بازنمود آسیبشناسانِ شهر جدید در ایران هستند.در ساحت ادبیات نیز آثاری همچون همسایهها از احمد محمود و نوشتههای غلامحسین ساعدی و… نمایانگر وضعیت مذکور هستند.در ساحت معماری و ساختوساز شهری نیز باید به عدم توازن معماری شهری در شهرها در این دوره اشاره کرد.ساختوساز ساختمانها و سازهها با معماری غربی خود نمود عدم توجه به زوایا و خفایای فرهنگی اجتماعی است.در این برهه تاریخی- اجتماعی با ساختوساز سازههایی روبرو هستیم که محصول پارادایم غالب معماری غربی است. این ساختوسازها در قلب تجاری و اقتصادی شهر و مناطق سکونت طبقه متوسط تازه شکلگرفته بود. این روند موجب عدم توازن و ناهمخوانی فضاهای شهری در تهران میشود و شکافهای عمیق هویتی و زیست جهانی را در دوگانه شمال-جنوب یا بالاشهر-پایین شهر ایجاد میکند.چنانچه رویکرد معماری بهمثابه هویت را در برابر معماری بهمثابه پیشرفت قرار دهیم آنگاه این عدم توازن را راحتتر درک خواهیم کرد.حاکمیت پارادایم توسعهگرایی پس از اصلاحات ارضی بالأخص در دوره ۱۳ ساله نخستوزیری امیرعباس هویدا به اوج خود میرسد(آبراهامیان، ۱۳۹۵). در این دوره رویکرد شاه و هویدا پیشرفت هر چه سریعتر و بهتر در منطقه و حتی جهان بود بهاندازهای که شاه هدف برنامه توسعه خود را رسیدن به دروازههای تمدن طلایی و مستقل شدن از چشم آبیها میدانست.در دهه پنجاه و با افزایش درآمدهای نفتیایران این رویکرد شدت و حدت بیشتری یافت و یکی از مهمترین بازنمودهای آن در معماری شهری ظهور یافت. شاه همچون هیتلر که معماری فاخر آلمانی را نشان قدرت و پیشرفت آلمان میدانست و اذعان میداشت که جنگها میروند ولی سازهها میمانند، سعی داشته نوین و پیشرفته را در غالب سازهها و ساختمانها نمایان کند.رویکرد معماری بهمثابه قدرت عدم توازن شهری را چنان حاد کرد که چند پارگی و گسست هویتی شدیدی در زیست جهانهای شهری ایران رقم خورد.ساختمانهایی همچون ساختمان پلاسکو،هتل کندیننتال،هتل اوین،ساختمان آلومینیوم،برجهای سامان و… در برابر مناطق توسعهنیافته جنوب و حاشیه همچون دولتآباد، نعمتآباد، حلبیآباد و… تعارضهای هویتی شدیدی را برساخت میکرد.
دومین برهه تأثیرگذار در سیالیت معنایی و گسست هویتی زیست شهری، دوره مدرنیزاسیون متاخرایرانی یعنی دوران سازندگی و تعدیل اقتصادی و مدرنیسم ایرانی در قالب گفتمان توسعه سیاسی است. این گفتمان که طی دو دوره یعنی سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۶ و ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۲ مدیریت کشور را به عهده داشت، محور اصلی حرکت و برنامهریزی خود را «پیشرفت اقتصادی»، «بازسازی زیرساختهای مادی» و «جبران ویرانیهای حاصل از جنگ تحمیلی» و سپس «توسعه نهادهای جامعه مدنی»قرار داده بود. پس از ویرانیهای دوران جنگ این دولت با رویکرد تعدیل اقتصادی و الگوبرداری از سیاستهای توسعه بانک جهانی به شکل ایجابی توجه زیادی به پیشرفت سریع در ایران داشت و با رویکرد لیبرالی و تکنوکراتیک سعی در تحقق این هدف داشتها این دوران جامعه جدید حکومت مرکزی به مدت ۱۰ سال آنچنان درگیر بقا و حیات خود بود که هیچ اتفاقی در بخشهای عمرانی صورت نگرفت.قیمت نفت بهعنوان تنها منبع درآمد کشور در پایینترین سطح جهانی خود قرار داشت. مجموعه این عوامل باعث شد که دولت در نخستین گامهای خود در بازسازی کشور تنها یکراه را در پیشروی خود ببیند: تعدیل اقتصادی. دولت میبایست در سریعترین زمان ممکن با کاهش هزینههای خود بر درآمدهایش میافزود.
دولت مقتدر سالهای اول با نوعی برداشت از این طرح، برنامه تعدیل اقتصادی را برای دستیابی به اهداف مهم اقتصاد کلان، مانند کاهش نرخ تورم و افزایش نرخ رشد تولید واقعی به اجرا گذاشت، که براساس آن باسیاستهایی چون کاهش یارانهها، کاهش ارزش پول ملی، افزایش مالیاتها، عدم کنترل قیمتها، خصوصیسازی و کاهش تعداد کارمندان بخش دولتی توأم بود.سیاست تعدیل اقتصادی با توجه به تأکید فراوانی که بر امر تولید و صنعت داشت ابتدا سعی نمود قسمت اعظم تمرکز و انرژی خود را بر روی مناطق صنعتی ایران بگذارد و با حمایت از کارآفرینی صنعتی نرخ رشد تولید واقعی را بالا ببرد این خود موجب عدم توجه به مناطق غیر صنعتی و کشاورزی کشور گردیده و سطح زندگی در این مناطق را بهشدت کاهش داد، این مسئله منجر به شکلگیری امواج جدید مهاجرتی به سمت مناطق و شهرهای صنعتی گردید و در دل کلانشهرها و شهرهای صنعتی و بزرگ ساختار،موقعیت و فضاهای جدیدی را فراهم آورد که مهمترین نتیجه آنها تشدید فاصله طبقاتی، توسعه یکسویه و نامتوازن و آسیبهای متعاقب آن بود.سیاستهای تعدیل اقتصادی و خصوصیسازی از مهمترین عوامل تأثیرگذار بر بخش مسکن بود بطوریکه رشد سرمایهگذاری در کل اقتصاد از ۳٫۲ به ۸٫۳ درصد بالغ شد. در دوران سازندگی در بخش مسکن پسانداز مردمی، انبوهسازی و کوچکسازی محور قرار گرفت. مسکن حمایتی برای دهکهای متوسط و اندکی زیر آن در نظر گرفته شد که قرار بود منابع بانکی برای پرداخت تسهیلات بهواسطه پسانداز تأمین میشد (به نقل از فرارو، ۱۳۹۲).[۳] این تمرکز سرمایه و شیوه اجرای این سیاستها، زمینه هرچه کالاییتر شدن مسکن و فضا در ایران شود. دولت هدف برنامه خود را تولید یکمیلیون و ۵۸۲ هزار واحد مسکونی شهری بود که سهم بخش خصوصی از این میزان ۹۵ درصد در نظر گرفتهشده بود. اگرچه تحقق عدد مذکور هیچگاه محقق نشد. با تکیهبر آمار، این مقطع را میتوان دوران افزایش قیمت زمین و مسکن هم دانست.در این دوران واگذاری زمین از طرف سازمان زمین شهری همچنان ادامه یافت ولی در پایان دوره و آغاز فروش تراکم در شهر تهران زمین را از کنترل دولت خارج کرد.در دور دوم این دولت تأکید بیشتری بر آزادسازی اقتصادی، تکنرخی کردن ارز و آزادی واردات به عمل آمد. همچنین کاهش دخالت دولت و استفاده از سازوکار قیمت بهعنوان دو شعار اصلی مطرح شد. در چنین شرایطی در بخش مسکن نیز همانند سایر بخشهای اقتصادی از شدت دخالت و تأثیرگذاری دولت در بازار کاسته شد. توجه به مسکن ارزانقیمت، حل مشکل اسناد مسکن روستایی، بازسازی مناطق جنگزده، استفاده اقتصادی از زمین بهعنوان سیاستهای راهبردی دولت در بخش مسکن طرح شد، که هیچکدام تحقق نیافت و در عوض برآشوب حوزه شهری و سیاستهای شهری افزود. در دولت اصلاحات نیز ساختوساز طی این سالها نشان میدهد هرچند در سال ۸۰ در کل مناطق شهری مسکونی پروانه ساخت ۳۹۰ هزار واحد مسکونی اخذ شد که فراتر از هدف برنامه بود اما تمرکز ساختوساز در تهران، که موجب تشدید نوعی تمرکزگرایی و توسعه ناموزون بخش مسکن بود، این موفقیت را کم اعتبار کرد.در این دوران طرحهایی مانند مسکن استیجاری برای بهبود شرایط مسکن صورت گرفت اما در عمل وضعیت مسکن اقشار آسیبپذیر حتی تنزل هم یافت و بر ابعاد اسکان غیررسمی و حاشیهنشین در اطراف شهرهای بزرگ بهویژه پایتخت افزوده شد. میتوان گفت سیاستهای مسکن در دوران اصلاحات در سالهای اول بهنوعی تحت تأثیر سیاستهای مسکن دولت سازندگی بود و در سالهای بعد نیز به علت عدم کار کارشناسی در بخش مسکن و اولویت دادن تصمیمهای سیاسی بهجای تصمیمهای کارشناسی بخش مسکن نتوانست کارنامه قابلقبول ارائه دهد. آمارها نشان میدهند که در طول دوران دولت اصلاحات تنها ۲۷۰ هزار واحد مسکونی باسیاستهای حمایتی دولتی و در قالب طرحهای استیجاری به دست گروههای هدف رسید(منبع: جهان نیوز، [۴]۱۳۹۱). تمام این اقدام بر ناامنی این حوزه و فروپاشی تعین مکان برای مصرفکننده آن میافزود.
ازآنجاکه تفکر غالب در برنامهریزی شهری بر شانههای پارادایم تعدیل ساختاریم توجه به امر اقتصادی صورت میگرفت به حاشیه کشانده شدن جمعیت فراوانی از شهروندان، فضاهای حاشیهای و زیست جهانهای به کنار راندهشدهای را ایجاد نمود.زیست جهانهایی که در زیر چرخهای سنگین ماشین تعدیل ساختاری و اقتصادی هویتها و معانی ارتباطی و اجتماعی شده خود را لهشده و شکسته میدیدند.دولت در برهههای گوناگونی خود این مسئله و آسیبهای آن را پذیرفته بود و درعینحال اذعان کرده بود که این هزینهها، مسائل و آسیبهای انسانی، اجتماعی، و شهری در این فراگیرد اصلاحی گریزناپذیر است. دولت برای تسکین این درد و در مقابل مهاجرت وسیع تودهای، سیاستهای شهری ساده سا زانهای همچون ساختوسازهای کلان ساختمانهای شهری یا پروژههای انبوهسازی همچون پروژه نواب را درکلان شهرها آغاز کرد اما ازآنجاکه این درمان در همان پارادایم اقتصادی و بدون توجه به امر معنایی فرهنگی و هویتی به انجام رسید فضاهایی را خلق کرد که نمود معماری عقلانی محض و تکبعدی است.بهعنوان نمونه پروژهی ساختمانهای نواب بدون در نظر گرفتن فضای تنفس، تنوع، مشارکت، زیست مدنی و ارتباطی و بدون توجه به امر هویتی و شاکلههای بومی منطقه(معتمد،۱۳۹۱). و فرهنگی دلزدگی، اضطراب، کالایی شدهگی را در صورتهای مدرنتری از آسیبهای اجتماعی به ارمغان آورد.آسیبهای همچون اعتیاد، خیانت، تجاوز، تنفروشی، بیاعتمادی و… .انسانهای برکنده شده از اجتماع عاطفی- سنتی که اصلیترین محور زیستیشان توجه به دیگری و ارزشهای چون همسایگی و اعتماد بود در چنین فضایی که مشتی نمونه خروار است در وضعیتی آنومیک، نابسامان، کلیت گرا و سخت اقتصادی، با حاکمیت رویکرد عقلگرایی ابزاری و فردگرایی، رها شدند.انسانهایی که با از دست دادن میراث فرهنگی سنتی خود، ریسمانی دیگر نیز نمییابند که به آن چنگ زده و خود را بیابند. این روند هم در دولت بعدی با تمایزاتی ادامه یافت و نوعی اقتصاد سیاسی دولتی در حمایت از انبوهسازان سفتهباز و مداخله اندک در سایر بخشهای بازار مسکن سیطره یافت.
در دولت بعدی از سال ۱۳۸۴ رویکرد و پارادایم متفاوت در برابر پارادایم شبه لیبرال دولتهای سازندگی و اصلاحات مطرح شد.پارادایمی که شاید بااحتیاط بتوانیم آن را پارادایم شبه پوپولیستی بنامیم، زیرا با شعارهای عامهپسند و با نقد ناکارآمدی اقدامات دولتهای پیشین، بهویژه در حوزه مسکن نوعی آرمان هر ایرانی، یکخانه را بهعنوان هدف سیاستگذاری شهری قرارداد و در ذیل این روند سیاستهای مسکن ارزان مهر را اجرا نمود. اما هسته سخت این پارادایم نیز کنش عقلانی معطوف به هدف، عقلانیت صوری و کنش استراتژیک است. کنشی که محصول ایده پیشرفت و ترقی است، میتوان به جرات گفت تفاوت ماهوی و ژرفی میان سیاستهای شهری این دولت با دولتهای پیشین نبود. دولت سازندگی مدرنیزاسیون محض و توسعه سختافزاری را در سرلوحه امور خود داشت و این دولت نیز همین مدرنیزاسیون و ترقی را با روشی دیگر و شعارهایی دیگر.در این دولت نیز توجه به هویت، فرهنگ و معنا در عمل مغفول ماند. در این دوره با افزایش قیمت مسکن و بالا رفتن نرخ اجارهبها شاهد ریزش و به حاشیه رانده شدن عده بیشتری از کنشگران اجتماعی بودیم.عدم موفقیت اقتصادی این دولت و بالا رفتن نرخ تورم، فاصله طبقاتی و شکاف شهری را افزایش داده و منجر به تولد و تبلور زیست-فضاهای جدید و مخدوشی شد. همانگونه که گفته شد زیستجهانهای شهری براثر این دگرگونیها دچار شکافهای شدیدتر و عمیقی گردیدند، شکافهایی که بیشتر محصول تصور کنشگران از اختلاف اقتصادی و زیستی و احساس آنها از محرومیت اجتماعی و اقتصادی است .عدهای از ساکنان مناطق متوسط یا بالا مجبور به تغییر محل زندگی خود به مناطق پاییندستتر گردیده، عده دیگری مجبور به کوچکتر کردن خانه و محیط زندگی خود شدند وعدهای از اقشار پاییندست شهری در وضعیت بهمراتب بدتر حاشیهای قرار گرفتند. این فرآیند فصل مشترک نوسازی مبتنی بر اصلاحات ارضی، نوسازی تعدیل اقتصادی و نوسازی شبه سوسیالیستی-پوپولیستی بود. این دولت در جهت کنترل شرایط نیز برای درمان این درد به اقدامی همانند اقدام شهرداری در دوره تعدیل اقتصادی دست زد، اما بهمراتب فراگیرتر وبسیطتر.اقدامی گسترده و شتابناک در جهت ایجاد فضاهای برابر در توسعه و معماری شهری.ارائه ساخت مسکن ارزان یعنی سیاست مسکن مهر راهکار دولت برای مبارزه با شکاف مسکن شهری، برخلاف دولت سازندگی در سراسر کشور بود. بر مبنای این طرح قرار بود که سالانه یکمیلیون پانصد هزار واحد مسکونی[۵] ساخته شود و با افزایش عرضه و کاهش شدید قسمت از طریق حذف قیمت زمین و کاهش در هزینههای ساخت، مسکن به شکل انبوه برای اقشار میانه و پایین عرضه شود. از اما این پارادیم نیز معماری را بهمثابه برابری اقتصادی میبیند و از توجه به حوزههای ارتباطی، مدنی و هویتی غفلت مینماید، غفلتی که تبعات مهیبی در ساحت فرهنگی، اجتماعی داشته، دارد، و خواهد داشت. برای انضمامیتر کردن آسیبها و چالشهای طرح توسعه مسکن مهر و محورهای مرتبط با آن به چند مورد آسیبشناختی در این رویکرد توسعهای و معمارانِ اشاره میشود:
۱-ساختمانهای طرح مهر،ساختمانهایی بدون هویت هستند که بهعنوان خانه مسکونی، مدرسه، ساختمان اداری، اداره پست یا بیمارستان کاربرد دارند. به کنشگران اجتماعی و بالأخص جوانان در حرف قول فضای آزاد و مکان رشد داده میشود اما در عمل، محیط اطراف چیزی جز سازههای زور و فشار نیست، سازهها و ساختمانهایی که از آنها تنها سازگاری و تسلیم را میخواهد. این ساختمانهای بیروح و بدترکیب نتایج وحشتناکی برای جامعه به دنبال دارند. در بسیاری از واکاویها اشارهشده است که محیط اطراف سبب بیماری،پرخاشگری و الیناسیون افراد میشود. در چنین محیطی نه جهتگیری در زندگی پیدا میشود و نه انسان احساس در خانه بودن مینماید. معماری نقش مهمی در پیدایش احساس زندگی،طراوت و در خانه بودن دارد. انسان به محیطی مأنوس میشود که احساس کند آن محیط فضایی بینظیر برای هویتسازی و بهرهگیریهای متنوع او است.
۲-یکی از موضوعات محرز و غیرقابلانکار، تأثیر فرهنگ و اصول ارزشهای منبعث از آن بر شکلگیری محیط مصنوع (شهر و معماری) است. در تفکر و فرهنگ ایرانی: «معماری هنر شکل دادن فضا برحسب نیازمندیها و نگاه و تلقی تاریخی آدمی نسبت به آدم،عالم،مبدأ آدم و عالم است و با نوع فرهنگ دینی،سنتی و ملی انسان ربط پیدا میکند، بهعبارتدیگر، کار معماری صورت بخشیدن به مکان است. این برداشت از معماری بارونق مدرنیسم افول نمود بهطوریکه مهمترین دغدغه معماران معاصر به بحث در مورد “شکل” و “کارکرد” یا ارجحیت یکی بر دیگری تبدیل شد و بعد معنوی،روحی و فرهنگی مسکن به دست فراموشی سپرده شد. انسان هویت خویش را در هویت محیط جستوجو نموده و یا بهعبارتدیگر هویت محیط را هویت خویش میپندارد. مسکن تنها مکانی فیزیکی نیست که هدفش اسکان انسان باشد بلکه تا حد بسیار زیادی بر ذهنیت و هویت انسان نیز تأثیر میگذارد و با پرداختن به هر دو بعد جسمی و ذهنی وی سبب آرامش انسان میشود. شاید ضربالمثل «هیچ کجا خانه آدمی نمیشود» بتواند حقیقت این موضوع را بهخوبی بیان نماید. آنچه امروزه از آن تحت عنوان “مسکن مهر “ یاد میشود و شاهد اجرای آن در سطح کشور هستیم صرفاً به جنبه کالبدی مسکن تأکید دارد و هدف اصلی آن اسکان قشر کمدرآمد جامعه است. این طرح، عنصر سازنده و عامل پویایی شهر یعنی انسان،فرهنگ و ارتباط را نادیده میگیرد و فقط تلاش در اسکان آن دارد.در اینجا هیچ توجهی به نیازهای ارتباطی، فراغتی، عاطفی و … نشده است (انجمن جامعهشناسی، ۱۳۹۲).[۶]
۳-یکی از مبانی مهم طرح مسکن مهر، کم کردن قیمت زمین از هزینهی مسکن است. ازاینرو، مکانیابی برای مسکن مهر به یکی از دشواریهای این طرح مبدل شده است. بر این مبنا، عموماً زمینهایی که برای طرح مسکن مهر فراهمشدهاند خارج از شهرها یا در حاشیه شهرها قرار دارند که بهنوعی به حاشیهنشینی شیک تبدیلشدهاند. بیشترین پروژههای مسکن مهر در مناطقی ایجادشده است که از بافت اجتماعی خاصی برخوردار نبودهاند. دوری از شهرها و جمع شدن عدهای از مردم با پایگاههای اجتماعی متفاوت و بهدوراز خانواده و بدون هیچ شناخت و پیوندی نسبت به سایر خانوادهها، بهنوعی سبب ازهمگسیختگی و بیهویتی ساکنان میشود در چنین فضایی سیالیت معانی اجتماعی و فرهنگی، انسانهای ازخودبیگانه، آسیبپذیر و آسیبزا بر میسازد و فرهنگ سازنده اجتماعی تهنشست نمیکند درنتیجه احساس تعلق و مسئولیت گرایی شکل نمیگیرد.بهعبارتدیگر افرادی که هیچگونه شناختی نسبت به هم ندارند، دچار بیهنجاری میگردند و فضا برای انواع ناهنجاریهای فرهنگی اجتماعی مهیا میشود. ساخت مسکن مهر بدون توجه به بافت اجتماعی ساکنان آن و آسیبهای اجتماعی فراروی آن ایجادشده و فاقد هویت شهری بوده است؛ هویتی که معیار رشد برای شهر محسوب میشود. ظاهراً هدف تصمیم گیران مسکن مهر صرفاً ساخت آپارتمانهایی با متراژهای معین بوده و از برنامهریزیهای شهری، اجتماعی فرهنگی، حقوقی و… در تشکیل و ساخت آن خبری نیست و معمولاً بهندرت از دیدگاه آسیبشناسان شهری، اجتماعی، جرم شناسان، جامعهشناسان و فیلسوفان اجتماعی استفادهشده است.
۴-هویت مجموعهای از صفات و مشخصاتی است که باعث تشخص و تمایز یک فرد یا اجتماع از افراد و جوامع دیگر میشود؛ شهر نیز به تبعیت از این معیار، شخصیت مییابد و مستقل میشود. هویت در شهر بهواسطه ایجاد و تداعی «خاطرات عمومی» در شهروندان، تعلقخاطر و وابستگی را نزد آنان فراهم میکند و شهرنشینان را بهسوی «شهروند شدن» که گسترهای فعالتر از ساکن شدن صرف دارد، هدایت میکند. پس هرچند هویت شهر خود معلول فرهنگ شهروندان آن است؛ لیکن فرآیند شهروندسازی را تحت تأثیر قرار میدهد و میتواند باعث تدوین معیارهای مرتبط با مشارکت و قضاوت نزد ناظران و ساکنان شود. ازآنجاکه هر شهر دارای دو بُعد کارکردی و کالبدی است، لذا ابعاد مختلف هویتِ وابسته به آن نیز دارای دو وجه مذکور خواهد بود. بنابراین در یک تقسیمبندی کلی، ابعاد هویت شهری را میتوان در قالب همین دو بُعد مجزا ساخت: عناصر کالبدی یا ظاهری شهر و عناصر کارکردی یا محتوایی شهر.اولین برخورد با هر شیء، پدیده یا موجودی، سیما و کالبد ظاهری آن است؛ وجههای قابلادراک که با حواس پنجگانه بهراحتی قابلتشخیص و بازشناسی است. بنابراین اولین تفاوت میان دو موجود عینی نیز از طریق ظاهر آن معین میشود. اگر در تعریفی اولیه، شهر را مجموعهای از ساختمانها، عناصر و مراکز شهری بدانیم، باید ظاهری برای آن متصور شویم که در صورت داشتن هویت یا ساختهشدن آن و تکامل آن بتواند منحصر به خود باشد. با توجه به اصول کالبدی هویت شهری مشخص میشود که در شهرکهای مسکن مهر، غالباً به عناصر کالبدی و سیمایی هویت شهری توجه نمیشود و ما در تمام شهرکهای مهر، با یک نوع از شهرسازی مواجهیم که در تمام مناطق، به همان یکشکل اجرا میشود.نکتهای که درمعماری مجتمعهای اشتراکی اتحاد جماهیر شوروی که مبتنی بر پارادایم معماری کمونیستی یعنی تولید انبوه بود، به چشم میخورد.اندیشهای که سعی در یکسانسازی و وحدت بخشیایدئولوژیک-فرهنگ- هویتی داشت و با رویکرد معماری بهمثابه ایدئولوژی و معماری معطوف به برابری کمونیستی-استالینیستی دست به معماری و مدیریت شهری میزد.ازنظر محتوایی نیز با قبول شهر بهعنوان موجودی زنده، دیگر نمیتوان تنها به بُعد ظاهری آن نگریست. حال اگر بُعد محتوایی یک شهر را منبعث از ابعاد هویتی انسانهای آن بدانیم، شامل جمعیت (کمّی و کیفی) و فرهنگ شهر یا شهروندان (نژاد، زبان، هنر، پوشش و…) میشود. بنابراین در این بُعد، انسان بهعنوان محور اصلی تلقی میشود. بیتوجهی به این عنصر انسانی و نبود همگونی فرهنگی و حضور افرادی بافرهنگها و هویتهای گوناگون در شهرکهای مسکن مهر، باعث شده است شهر ازنظر محتوایی نیز بیهویت شود(زنجانی، ۱۳۹۰).
این بیهویتی در کنار فقدان شرایط امکان ارتقاء مدنی، تکامل فرهنگی و بسط کنش ارتباطی ازخودبیگانگی شدیدتری را در ساحت ساختاری و کنشی فراهم میآورد.و این نکتهای است که در گنجینههای ادبیات جامعهشناسی شهر در آرا و آثار نظریهپردازانی چون گئورگ زیمل به چشم میخورد.زیمل در باب این فرا گردهای آسیبی- اجتماعی در مقاله کلانشهر و حیات ذهنی مکانیسم سیالیت معنایی و هویتی را که میتواند تا حدود زیادی شرایط انضمامی توسعه و معماری مسکن مهر را تبیین کند اینگونه تشریح میکند:
“ازخودبیگانگی، اضطراب اجتماعی، اتمی زه شدن انسانها و رخت بربستن هویت جمعی در شهر مدرن همگی نشان از آفت سیطره تکنیک و کنش عقلانی معطوف به هدف یا کنش استراتژیک دارد.عقلانیتی که زیست جهانها، ساحتهای تنفس و شرایط امکان تجربههای زیسته انسانی-ارتباطی را در زیر چرخهای خود له میکند وفردکلانشهری بیتفاوت و روزمره را میزاید. بنیاد روانشناختی این فرد نوع کلانشهری، درشدت یافتن تحریکات عصبی نهفته است که خود ناشی از تغییر سریع و بدون وقفه محرکهای برونی و درونی است. آدمی موجودی است که دارای قوه ممیزه است. ذهن آدمی را تفاوت میان تأثرات لحظهای و آنچه ماقبل آن است تحریک میکند. تأثرات پایدار،تأثراتی که فقط اندکی با یکدیگر تفاوت دارند و روالی منظم و مبتنی بر عادت دارند و نشان تفاوتهای منظم و مبتنی بر عادت هستند، جملگی بهاصطلاح نیازمند آگاهی کمتری هستند، خاصه در مقایسه با تجاربی چون یورش سریع تصاویر متغیر و ناپیوستگی ادراک مبتنی بر نگاهی واحد و غیرمنتظره بودن هجوم تأثرات. این حالات، حالات روانشناختی هستند که کلانشهر میآفریند. در مورد بنیادهای حسی حیات ذهنی، شهر تفاوت بسیاری با شهر کوچک وزندگی روستایی دارد. این امر خود را در هر بار گذشتن از خیابان و در ضربان و تنوع زندگی اقتصادی و شغلی و اجتماعی نشان میدهد. کلانشهر از آدمی بهمنزله موجودی تمیز گذار آگاهی بهمراتب بیشتری را طلب میکند تا زندگی روستایی. در روستا آهنگ حرکت زندگی و تصاویر ذهنی حسی آشناتر و موزونتر است. دقیقاً با اتکا به این نکته است که خصلت پیچیده حیات ذهنی کلانشهری فهمیدنی میشود،آنهم در قیاس بازندگی در شهر کوچک که بیشتر به روابط عمیق و عاطفی مبتنی است. روابط عمیق و عاطفی در لایههای ناخودآگاهتر روان ریشه دارد و به بهترین شکل در متن آهنگ پایدار عادات ناگسسته توسعه مییابد. به هر رو، عقل در لایههای بالاتر و آگاهتر و شفافتر روان جای دارد و منعطفترین نیروی درونی ماست. عقل برای سازگاری با تغییر و تضاد پدیدهها نیازمند شوک و انقلابات درونی نیست. ذهنی که محافظهکارتر است فقط از طریق چنان انقلاباتی است که میتواند با آهنگ کلانشهری وقایع سازگار شود. بنابراین نوع انسان کلانشهری- که البته هزار نوع دارد- اندامی را پرورش میدهد که از او در برابر وقایع تهدیدکننده و تناقضات محیط برونی که میتواند وی را ریشهکن سازد محافظت کند. او بامغز خود واکنش نشان میدهد نه با قلب خود. بدین ترتیب افزون شدن آگاهی به امتیازی روانی مبدل میشود. بنابراین زندگی کلانشهری آگاهی تشدید شده و سلطه عقل در انسان کلانشهری را بنیاد مینهد. واکنش نشان دادن به پدیدههای کلانشهری به اندامی سپرده میشود که دارای حداقل حساسیت است و از عمق شخصیت دورترین فاصله را دارد. بنابراین اتکا به عقل و عقلگرایی از زندگی ذهنی در برابر قدرت سهمگین زندگی کلانشهری محافظت میکند. عقلگرایی در جهات متعدد شاخه میدواند و با پدیدههای متنوع و مختلفی ترکیب میشود”(زیمل، ۱۳۷۲).
رشد مدرنیزاسیون و پروسه نوسازی از بالا در ایران معاصر، همانطور که اشارهشده با روندها و سیاستگذاریهای مختلف همراه بوده است که همواره تأخر فرهنگی و بُعد مدرنیستی آن و همچنین بیگانه بودن آن با ساخت تاریخی و فرهنگیایران، از ویژگیهای غالب آن است. اما ورود مدرنیته به ایران، مناقشات، تناقضات و مسائل خود را نیز به همراه آورده است. طی بخش عمدهای از تاریخ اجتماعی، مردم همواره در زیست جهانهایی کموبیش یکپارچه زیستهاند. در اکثر جوامع سنتی، در قیاس با جوامع مدرن، میزان بالایی از یکپارچگی را میتوان مشاهده نمود. بهرغم وجود تفاوتهای میان بخشهای گوناگون زندگی اجتماعی در جوامع پیشین، آنها از طریق نوعی نظم معنایی یکپارچه ساز که همه بخشهای متفاوت جامعه را در برمیگیرند به یکپارچگی میرسند. این نظم وحدتبخش معمولاً نظمی دینی و برآمده از دل سنت و تاریخ آن اجتماع است. معنای ساده این نظم برای فرد این بود که نمادهای یکپارچه ساز بهطور یکسان بخشهای مختلف زندگی روزمرهاش را در برمیگرفتند. فرد در روستا و یا شهر کوچک محل زندگی خود، خواه در کنار خانواده یا حین انجام کار، خواه حین درگیر در فرآیندهای عمومی یا هنگام شرکت در جشنها و مراسم رسمی، پیوسته در همان جهان بود. او بهندرت، بهجز با ترک جسمانی جامعه خود این احساس را پیدا میکرد که موقعیت اجتماعی خاصی میتوانست او را از این زیست جهان مشترک خارج سازد. اما در جوامع مدرن شکلگرفته، موقعیت معمولی افراد به گونه دیگری است بخشهای گوناگون زندگی روزمره افراد آنان را به جهانهای معنایی و تجربی کاملاً متفاوت و غالباً ناسازگار مرتبط میکنند. زندگی مدرن معمولاً در حد بسیار شدیدی تقسیمبندی شدهاند. این بخشبندی نهتنها در سطح رفتار اجتماعی نمود یافته بلکه تظاهرات عمدهای نیز در سطح آگاهی دارد. وجه اساسی این چندگانگی، بروز دوگانگی در عرصههای عمومی و خصوصی است. فرد در جامعه مدرن معمولاً از وجود نوعی دوگانگی شدید بین زیست جهان خصوصی خود وزندگی نهادهای کلان عمومی که از طریق نقشهای گوناگونش با آنها پیوند مییابد آگاه است. بااینهمه چندگانگیهای فراوانی نیز درون این دو حوزه نیز صورت میگیرد و فرد براساس تجربه زندگی روزمرهاش با این چندگانگیها آشکارشده و جابجایی بین زیست جهانهای مختلف را تجربه میکند. این فرآیند چندگانه شدن هر دو قلمرو عمومی و خصوصی در جوامع بهاصطلاح مدرن شده، بهویژه در ارتباط با دو تجربه خاص مدرن، یعنی شهرنشینی مدرن و ارتباطات جمعی مدرن نمود یافته و گسترش و تشدید یافته است. شهر از آغاز پیدایش آن در دوران باستان، محل ملاقات افراد و گروههای بسیار گوناگون و ازاینرو مکان تلاقی جهانهای متفاوت بوده است. همین ساختار شهری سبب شده است تا ساکنان شهر در مقیاس با غیرشهری در رهیابیهای گوناگون خود به امور متفاوت باشند. درواقع مدرنیته در هر جامعهای به معنی رشد غولآسای شهرها بوده است. این توسعه شهری تنها به معنای رشد ظاهری اجتماعهایی معین و بسط نهادهای خاص شهری نیست. توسعه شهری همچنین فرآیندی است در سطح آگاهی، و بدین معنا صرفاً به آن اجتماعهایی که دقیقاً ممکن است شهر محسوب شوند محدود نمیشوند. بنابراین درحالیکه از یک سرشماری تا یک سرشماری دیگر، شمار بیشتری از جمعیت در شهر یا حومه شهر زندگی میکنند، نسبت حتی بزرگتری از جمعیت به لحاظ آگاهی، شهری میشوند. شهر پدیدآورنده سبکی از زندگی(شامل شیوههای تفکر، احساس، و بهطورکلی تجربه و فهم واقعیت) است که برای جامعه کنونی رویهمرفته معیار محسوب میشود. میتوان بدین معنا شهری بود، ولی در یک روستا یا حتی یک مزرعه زندگی کرد(برگر، ۱۳۸۷).
بهویژه شهری شدن آگاهی، حاصل پیدایش و رشد رسانههای ارتباطجمعی مدرن بوده است. این فرآیند احتمالاً پیش از همه با گسترش باسوادی از شهر به خارج از آن تا دورافتادهترین نقاط روستایی، و در اثر اجبار نظامهای مدرن تحصیلی، آغاز شد. ابداع تعاریف شناختی و هنجاری تازه درباره واقعیت در شهر، بهسرعت از طریق انتشارات انبوه، رادیو، تلویزیون، اینترنت و … در سراسر جامعه پخش میشود. ارتباط با این رسانهها به معنای درگیر شدن در شهری کردن دائمی آگاهی است. چندگانگی و سیالیت خصلت ذاتی این فرآیند است. فرد در هرکجا که باشد بهوسیله رسانههای متنوع با اطلاعات گوناگون بمباران میشود. این فرآیند از راه اطلاعات بهاصطلاح ذهن فرد را باز میکند. بااینهمه، این فرآیند درست به همین دلیل، یکپارچگی و مقبولیت زیست جهان فرد را سست میکند. تجربه زیسته آدمی در این شرایط او را به این امر آگاه میکند که باید در ذهن خود نهتنها به گوناگونی روابط اجتماعی، بلکه به چندگانگی خط و مشیهای زندگی خویش نیز سامان بخشد. در خط و مشی و برنامهریزی برای زندگی فرد است که مفهوم اساسی یک برنامه زندگی برای او اهمیت مییابد. این برنامه زندگی شامل جمعبندی همه زمانبندیهای مربوط، و نتیجه کلی معنای یکپارچه ساز آنها است. ازیکطرف برنامهریزی زندگی در جامعه مدرن فینفسه نوعی ارزش است و از طرف دیگر سیالیت زندگی و سیطره امر متغیر اجتماعی مانع از اجرای آن میشود. یعنی برنامه زندگی بهعنوان منبع اولیه هویت، در زندگی انضمامی بهعنوان وسیله نیل به هدف تعریف میشود. بااینهمه، برنامه زندگی معمولاً خصلتی بازداشته و غالباً به شیوهای کاملاً نامعین تعریف میشود. بنابراین، تهدید همیشگی ناکامی و نومیدی در میان است. اگر برنامه زندگی بهصورت نسبتاً قطعی بیان شود، ارتباط تصمیمهای جزئی به طرحی کلان، اغلب اوقات، تردیدآمیز و نگرانکننده خواهد بود. از سوی دیگر، اگر برنامه زندگی مبهم باشد، احتمال وجود اضطراب از نوعی دیگر موجود خواهد بود: فرد بهطور مبهم میداند که باید یک برنامه داشته باشد، ولی با توجه به این واقعیت که عملاً نمیتواند بیان کند که این برنامه چیست دچار نگرانی و سرخوردگی میشود. تمامی این برنامه یا قسمتی از آن برای بلندمدت است. درنتیجه ظرفیت بسیار بالایی برای تحمیل تعویق خشنودی لازم است. برای پیشرفت برنامه باید صبر پیشه کرد و خشنودی ناشی از نتایج آن را به تأخیر انداخت. این وضع، انواع نگرانیها و ناکامیهای اضافی را در پی خواهد داشت. به نظر پیتر برگر، با در نظر گرفتن برنامه زندگی بهعنوان سرچشمه هویت در دنیای مدرن، میتوان تمام جنبههای خاص هویت مدرن را به این واقعیت پیوند داد. هویت مدرنی که مهمترین ویژگی آن باز بودن، منفک بودن، و فردیت یافته بودن است (همان: ۸۹-۷۶). تجربه اینچنینی در محیط مدرن باعث شده که تحمل این وضعیت از منظر روانشناختی برای انسان مشکل شود. چنین وضعی بهطور طبیعی احساس دلتنگی خاص خود را به دنبال دارد؛ دلتنگی برای بازگشت به احساس بودن در مأوای خود در رابطه با جامعه، خویشتن و سرانجام جهان هستی.
در کنار این تناقضات و مسائل نهادها و مظاهر دنیای مدرن، ورود آنها به کشورهایی که تاریخاًبا آن بیگانه بودند، بر مشکلات و عوارض افزوده است. همانطور که اشاره شد، ورود این نهادها در قالب پروسه نوسازی از بالا، موجب ایجاد تضادی در درون این جوامع مابین نهادهای مدرن و سنتی علاوه بر تناقضات درونی نهادهای مدرن شده است. علاوه بر این نوسازی را نمیتوان صرفاً بهمثابه فرآیندی نهادی، یا تنها بهمنزله جنبشی در سطح آگاهی درک کرد. بلکه باید آن را بهصورت فرآیندی در نظر گرفت که از طریق آن خوشههایی خاص از نهادها و مضامین آگاهی منتقل میشوند. نوسازی، فرآیند انتقال مجموعههاست. فرآیند نوسازی در کشورهای جهان سوم و ازجمله کشور ما، از خصلتی تحمیلکنندگی برخوردار است و باعث شده که عرصههای فنآوری، اقتصاد و دیوانسالاری سیاسی، بهصورت عوامل بنیادی مدرنیته از جنبه محوری برخوردار شوند. اما این عوامل در همه شرایط و بهطور یکنواخت اثر نمیگذارند و به حاملان ثانوی(نظیر آموزش همگانی و شهرنشینی) که غالباً در مقام کارگزاران نوسازی از استقلال نسبی برخوردارند، وابستهاند. این جنبه اجباری و بیگانه نوسازی و اثرات ناشی از آن، باعث شده که ساختارهای مدرن ضرورتاً در چشم فرد بهمثابه نیروهایی بیگانه، مقتدر و اجبارآمیز جلوه میکردند که زندگی او وزندگی آنانی که بیشترین دلبستگی او را تشکیل میدادند بهکلی ریشهکن ساخته بودند. در این وضع، همدلی بسیار اندکی با نوسازی وجود خواهد داشت(همان: ۱۵۸-۱۲۹). بهموازات پیشرفت نوسازی، شاهد تحول در ساختار شناخت، و نیز در شیوه شناختی، یعنی در آنچه شناخته میشود، و در نحوه شناخت آن هستیم. پروسه مدرنیته در این کشورها نوع جدیدی از سنخ بندی در روابط اجتماعی و تیپشناسی اجتماعی ایجاد میکند. تداخل کارکردی فراوانی میان نهادهای نوپدید و سنتی به وجود میآید، که به نظر امانوئل کاستی انواع ساحت معنایی را درون شهر واحد در قالب شهر اطلاعاتی، شهر جهانی، و شهردوگرا را پدید خواهد آورد(کاستلز، ۲۰۰۰). گروههای متضادی با هویتها و آگاهیهای متفاوت از دل آن بیرون آمده که حیات اجتماعی را دچار تناقضات گوناگون میکنند. نهادهای مدرن بهطور کامل جایگیر نمیشوند چون هنوز بسیاری از نهادهای سنتی قدرت تعیینکنندگی دارند و از طرف دیگر نهادهای مدرن در این کشورها از کارایی لازم برخوردار نیستند. نمود آن را میتوان در تمام این نهادها و ازجمله بیقوارگی در شهر هم بهعنوان مفهومی ذهنی و هم پدیداری عینی مشاهده نمود. که در یک حالت متقابل زمینه سیالیت فزاینده در حاملان آگاهی اجتماعی راایجاد میکند.
نتیجهگیری و طرح پیشنهادها
این نوشتار بر آن بود که با اتکا به رویکرد اجتماعی و تاریخی، با در نظر داشتن شهر بهمثابه موضوعی تاریخی و مکانی و محلی و درعینحال جهانی،برونزا و مدرنیزه،به بررسی دیالکتیک میان تعامل انسانها و شهر بپردازد.با توجه به خاصیت از برون آمدگی شهر مدرن، بیگانگی کمابیش فرهنگی اجتماعی آن با هویت و فرهنگ ایرانی، سیاستگذاری،ایدئولوژیکی و نگرش سختافزاری،ایجابی و اقتصادی و تام سیاستگذاریهای شهری، پیامدها و پی آیندهای آسیبشناختی گوناگونی در ساحت کنش،تعامل و رابطه برای کنشگران و سوژههای اجتماعی-فرهنگی شکل بسته است.نگاه ابزاری به انسان بهمثابه انسان اقتصادی، مدیریت شهر را صرفاً به مدیریت تکنیکی و مادی تقلیل داده است. این نوشتار سخت بر جنبههای فرهنگی، ارتباطی،هویتی و ارزشی انسان تأکید میورزد. و بر آن است که انسان در منظومه و پیوستاری چندوجهی نگریسته شود.انسان فرهنگی،انسان مدنی،انسان اجتماعی و… .نگاه تکبعدی و اقتصادی-تکنیکی به انسان سلطه تکنولوژی بر انسان را مضاعفتر و شدیدتر میکند.همانگونه که میدانیم سرشت،جوهر و کارکرد تکنولوژی ازخودبیگانه کننده و خارجتر چیزها از هستیشان است.آنچنانکه مارتینهایدگر دریکی از آثارش بانام پرسش تکنولوژییا فناوری این موضوع را اینچنین روایت میکند:که تکنولوژی همان شیوه خاص از ارتباط با چیزهاست. پس تکنولوژی یک وسیله نیست بلکه شیوهای خاص از آشکار کردن چیزها است و بنابراین با مقوله حقیقت مرتبط است. تکنولوژی مدرن با میل به سروری بر چیزها رخصت عیان شدن آنها-آنگونه که هستند-را از آنها سلب میکند (هایدگر، ۱۳۸۳). استیلای تکنولوژی بر چیزها باعث خروجشان ازآنچه هستند و نه خروج آنها از خفا شده است تلاش این نوشته بر آن بود که با ارائه نمونههایی از وضعیت انضمامی-تاریخی شهر و متعلقاتش در ایران این خروج از خود یا الینگی را آنالیز و تبیین کند و از شرایط امکان جرحوتعدیل این وضعیت آنومیک سخن به میان آورد.
مدیریت صرفاً کارکردی و صوری و کوتاهمدت شهری بهعنوان عرصه تبعی در برابر سیاستهای کلان دولتهای مختلف در ایران معاصر باعث شده که ضمن انقطاع شهر ایرانی از سنت و شاکله بومی خود، واجد لایههای مختلف و متکثر و متناقض شده که این عرصه مکانی لایه معنایی سیالی را فراهم آورد. حیات شهری تهران معاصر نتیجه برخورد این عناصر و لایهها بوده که خود منشأ بسیاری از مسائل اجتماعی، فرهنگی جدید و سیال شود. این سیالیت نوعی سوژه بیبنیاد هویتی را خلق نموده که در برابر تغییرات و تحولات اساسی شهری بدون هدف و برنامههای زندگی مشخص همچون یک بیخانمان بهراحتی فروبپاشد. این فرد بهعنوان هسته هر گروه و نهاد و ساخت اجتماعی در یک حرکت بازگشتی خود ساخت شهر را تحت تأثیر قرار میدهد و بر سیالیت آن تأثیر مضاعف میگذارد. این روند خود نتیجه تقدم مدرنیزاسیون ناقص و ناکامل ایران معاصر بوده که در دورههای مختلف ذیل اهداف و برنامههای دولتهای مدرن خواه صورت گرفتهشده است.
اگر به نظر هابرماس۱۳۸۸ عصر مدرن عرصه سیطره سیستم بر زیست جهان بوده و خرد و کنش ابزاری در این روند سیطره یافته، کنش ارتباطی و تفاهمی بهترین راه رفع این سیطره و بازگشت عرصه عمومی باشد. به نظر او اما نمود کنش ارتباطی آزاد در ساحت جامعه مدنی،نهادهای آموزشی مردمی،مشارکت محلهای و شهری،شوراهای محلهای و منطقهای،تأسیس انجمنهای غیرانتفاعی مردمنهاد،احداث سرپناههای عمومی برای شهروندان ضعیف و آسیبدیده با همکاری میان مردم،شهرداری و دولت،برگزاری جشنها،کارناوالها و مراسم گوناگون بهوسیله همیاری جمعی در سطح شهر،بسط و گسترش کمی و کیفی فرهنگسراها و خانههای فرهنگی با حضور ساکنان محل،منطقه و شهر،برگزاری جلسات پرسش و پاسخ،بحث و مباحثه میان شهروندان با یکدیگر،شهروندان با مسئولان و مسئولان با مسئولان،نظرخواهی شهرداری از مردم در باب انجام پروژههای شهری،معماری آنها و سایر جزئیات،همیاری فکری و عملی مردم در ساختوسازهای شهری و معماری عمومی و … است. میتوان مجموع کنشهای که منوط به ارتباط نسبتاً برابر و مشارکتی میان کنشگران خُرد و کلان در ساحت شهر است را در قالب مشارکت دموکراتیک مدنی نام نهاد. آنچنانکه هابرماس یا تمایز میان کنش ارتباطی و مباحثه مشارکتی آن را اینچنین تشریح میکند: درحالیکه کنش ارتباطی در زندگی روزمره است، مباحثه صورتی از کنش ارتباطی است که از زمینههای تجربه و عمل جدا میشود و ساختارش به ما اطمینان میدهد که اعتبار داعیهها، توصیهها یا هشدارهای تخطی ناپذیر، موضوع اصلی بحث را تشکیل میدهند. این درحالیکه است که در اسناد بالادستی سیاستگذاری بر الگوهای ایرانی و اسلامی سیاستگذاری شهری چه در ساحت کالبدی و چه در ساحت درونی تأکید فراوانی شده است. دراینبین بازگشت به متن سنتی ایرانی در قالب الگویایرانی-اسلامی پیشرفت بهعنوان یک مدل توسعه بومی ضمن در نظر گرفت اقتضائات بومی، تاریخی، اجتماعی و اقلیمیایران، میتوان افق درازمدتی را بر مبنای ارزشهای دینی فراهم کند و این خود نیز ضمنمدون کردن سیاستهای شهری کارا زمینه از بین رفتن بسیاری از معضلات شهری و هویتیایران معاصر شود و خود موجب جهشی جدید برای سوژه بومی ایرانی در مسیر یک تمدن نوین جهانی بر مبنای ارزشهای سنتیایرانی شود.